چهارشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۱


افول يك انقلابي



بعد از ظهر توي شركت بودم كه پسرخاله‌ام تلفن زد. گفت كه يك تحصن دانشجويي در اعتراض به حكم آقاجري در دانشگاه تربيت مدرس برگزار مي‌شه. از ساعت 12 تا 7،‌ گفتم: 12 شب تا 7 صبح؟! خنديد و گفت : نه بابا 12ظهر . باهاش صحبت كردم و گفتم كه نميام. ديگه دوره انقلابي گري‌ام به سر اومده! گفت : بابا تو كه يه زماني اين‌كاره بودي. گفتم : آره ديگه گذشت اون دوران. ...بهش گفتم كه بابا بي خيال شو. دانشجو بايد درسش رو بخونه با اين كارا چي كار داره. تازه مگه آقا(!!) دستور تجديدنظر در حكم رو نداد. پس چرا بي‌خيال نميشين؟...خلاصه كمي با هم در اين زمينه گپ زديم. هر چند لحن حرفام شوخي بود. ولي فكر كه مي‌كنم مي‌بينم كه ديگه حوصله اين كارا رو ندارم. شايد 29 ساله بودن باعث شده كه محافظه كار بشم. شايد نامراديها و نامرديهايي كه در جريانات كوي دانشگاه ديدم (سال 78)، شايد وقتي 21 تير 1378 وقتي براي فرار از دست انصار سوار بر آمبولانس از دانشگاه تهران بيرون آمدم و وقتي در بيمارستان امام پياده شدم، سر چهار راه باقرخان، اوباشي را ديدم كه شيشه اتوبوس مي‌شكنند، از انقلابي گري پشيمان شدم. گمانم وقتي ديدم يك جنبش دانشجويي را افراطيوني به انحراف كشيدند، بي خيال اين حرفها شدم. شايد وقتي خواندم كه چه بر سر احمد باطبي آوردند، فهميدم كه هيچ آرماني ارزش چنين رنجهايي را ندارد.‌


شاكي شدم وقتي كساني را ديدم كه فرياد مي‌زدند ” سيد محمد خاتمي “، ولي سالها بعد او را خائن ناميدند. گريه كردم در تنهايي وقتي اشكها و بغض او را بعد از اصرارهاي مجدد براي كانديداتوري ديدم. به قول سيد ابراهيم نبوي ، ” و گريه بود كه بند نمي‌آمد.“ سالها بعد ، دهها سال بعد شايد، او را همرديف مصدق خواهند خواند، او را از بزرگترين افتخارت ايران خواهند خواند، ولي اكنون نمي‌بينند. ( يا فعلا مد چيز ديگري است.) به هرحال ....همه اينها را نوشتم. ولي بيخيال نشدم. هنوز هم قضايا را دنبال مي‌كنم ولي با صبر و تحمل و آرامش بيشتر،‌ گفتم كه ....كمي محافظه‌كار شده‌ام. فقط كمي...


پ.ن. : پول كجاست بابا؟ به قول هنر پيشه فيلم جري مگ گواير،
Show me the money!!‌
بي خيال اين حرفا.

هیچ نظری موجود نیست: