فيلم شاهد رو 2-3 هفتهاي ميشه كه ديدم. ولي فرصت نشد تا راجع به اون بنويسم. در شروع فيلم يك زن شوهرش رو از دست ميده و خودش ميمونه و پسر 6-7 سالهاش كه ميخواهند نزد بقيه فاميل به يك شهر ديگه بروند. اينها جزو فرقهاي از مسيحيت هستند كه به ” آميشها “ معروف هستند. آنها مانند قرن 18 با اسب و گاري و مزرعه داري زندگي ميكنند. از برق، تلفن و ساير چيزها استفاده نميكنند. حدود 14000 نفر از اين فرقه هم اكنون هم در آمريكا زندگي ميكنند. يك زندگي منزوي و ازدواجهايي درون فرقهاي دارند. خلاصه...در ايستگاه راهآهن قطار دچار تاخير ميشود. در همين حال پسرك به توالت ميرود. از درون توالت او شاهد قتل يك مامور مخفي پليس مواد مخدر است. او با زرنگي از دست قاتلين خود را پنهان ميكند. وقتي كميسر پليس با بازي هريسون فورد ميآيد. او تنها شاهد ماجراست. مادر و دختر به كلانتري ميروند. براي اولين بار در زندگيشان، ساندويچ ميخورند. پسر در قرار گاه پليس از روي عكس قاتل را ميشناسد. (بطور اتفاقي). او كسي نيست جز يك كميسز پليس ديگر. هريسون فورد او را به سكوت ميخواند . شب موضوع را به رئيس پليس ميگويد. ولي وقتي به پاركينگ خانهاش ميرسد. مور اصابت گلوله قرار ميگيرد. رئيس پليس و چند همكار فاسد ديگر، همگي دنبال او هستند. او به سرعت به خانه خواهرش كه مادر و پسر را به آنجا سپرده ميرود. آنها به دهكده آميشها ميگريزند. كميسر قصد بازگشت دارد، ولي به علت شدت خونريزي بيهوش ميشود. زن و پدرش از او نگهداري ميكنند. رابطهاي عاطفي بين او و زن شكل ميگيرد. هر چند خفيف. زن خواستگاري هم در ميان آميشها دارد. رقابتي پنهان در ميگيرد. شايعاتي براي زن ساخته ميشود و ...پايان فيلم حمله رئيس پليس و 2 همكار فاسد پليس به دهكده آميشهاست كه با شكست و كشته شدن و دستگيري آنها همراه است. كميسر خداحافظي ميكند و تمام...
نكته جالب فيلم رفتار و زندگي آميشهاست. براي من جالب بود كه هنوز در قلب تمدن چنين زندگي وجود دارد. آنها هيچ وقت دروغ نميگويند. هيچگاه دست روي كسي بلند نميكنند. اتفاقا يكي از صحنههاي جالب فيلم در رابطه با همين موضوع است. آميشها به اتفاق كميسر(هريسون فورد) كه لباس آميشها را پوشيده براي خريد به شهر ميآيند. عدهاي پسر و دختر براي تفريح با ماشين جلوي گاري آنها را ميگيرند و كنار نميروند. با بستني به صورت آميشها ميزنند و...
آنها هيچ عكس العملي از خود نشان نميدهند. ولي هريسون فورد كه آميش نيست از كوره در ميرود و دماغ يكي از آنها را ميشكند. صحنه جالبي بود! همين...راستي يادم رفت بگم كه فيلم محصول 1985 آمريكا و ساخته پيتر وير كارگردان فيلمهاي خدايي مثل ” انجمن شاعران مرده “
(كارپه ديم) و ” نمايش ترومن “ ميباشد. ولي هرگز از قدرت آنها برخوردار نيست. هر چند فيلمي كوچك و روان و ساده است.
جمعه، آذر ۰۱، ۱۳۸۱
Witness
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر