پنجشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۱


ساعت 2 چهارشنبه بايد با همكارم ميرفتيم جلسه توس شركت كارفرما. راستش گند رو شركت ما زده بود و اون موقع اصلا ما توي شركت نبوديم. رئيسمون هم ميدونست و به همين خاطر خودش رفت زير كولر خوابيد و ما رو به عنوان ديوار گوشتي فرستاد جلوي گلوله. اونجا من و همكارم يه چيزهايي به هم بافتيم. چند بار تا مرز دعوا پيش رفتيم. صدامون رو بلند كرديم. من به نمايندگان اونها گفتم حتي اگر ما مقصر باشيم(كه هستيم) ولي شما هم مقصريد كه گزارشهاي سال 77 ما رو كنترل نكرديد. گزارش رو داديم به شما براي بررسي نه تزئين قفسه! يه خانومه بود از مهندسهاي اونها كه لبخند مرموز مسخره اي مي زد و يه سري شر و بر در مورد ضعف سازه ها و ... مي گفت كه اصلا در صلاحيت اون نبود. همش هم دوستم رو به جاي شما ؛ تو خطاب ميكرد و مي پريد وسط حرفمون. با اونهم حسابي كل كل كرديم. آخرش هم خواستند صورت جلسه امضا كنيم ولي چون رئيسمون گفته بود با پررويي تمام گفتيم كه امضا نمي كنيم. آخر جلسه ازشون عذر خواهي كردم كه اگر تند حرف زدم و صدامو بلند كردم من رو ببخشيد. ( هر چي باشه يه سري مهندس با تجربه بودند و ما مهندسان جوان و بي تجربه). از جلسه كه اومديم بيرون توي راهرو من و دوستم خار مادر رئيسمون رو آباد كرديم. كه چرا اون موقع با اينكه بهش گفتند و نامه زدند كه وزن حجمي شكر رو بايد 0.88 بگيري نه 1 باز هم زير بار نرفته و حالا ما رو فرستاده فحش بخوريم و خودش زير كولر گرفته خوابيده. وقتي اومديم شركت هنوز خواب بود!!؟؟ الان هم 24 ساعت از اون جلسه مي گذره يك كلمه نپرسيد كه توي جلسه چي شد. چون اصلا مهم نيست براش؛ به ته كفششم نمِي گيره! و مي دونه كه حق با اونهاست آخرش هم به لطايف الحيلي از مسووليت فرار ميكنه. چند ار ساعت بعد از جلسه با خودم فكر مي كردم؛ تنها خوبي اين جلسات افزايش تجربه و اعتماد به نفسمه. تا همين پارسال تصور اينكه توي يه همچين جلسه اي در حضور جمع (اونهم نمايندگان كارفرما) اين جوري حرف بزنم. بدون تپق. اونهم با صداي بلند و بعضا طلبكارانه غير ممكن بود ولي حالا؟ حداقل فايده اين جلسات همينه.

هیچ نظری موجود نیست: