از خودم بدم مياد، بيش از 3 هفته است كه حتي تلفن هم بهش نزدم. در صورتيكه گفته بود ”صحبتهاي مهمي ميخوام باهاتون بكنم كه الان وقتش نيست.“ به بهانههاي مختلف مثل ديروقت بودن از تلفن زدم طفره رفتم. خودم رو گول ميزنم. از خودم بدم مياد چون ميترسم. از روبرو شدن با واقعيت ميترسم. هر شق واقعيت كه باشه، چه اينوري و چه اونوري. ميترسم كه روبرو
بشم باهاش. ولي نه بايد تلفن بزنم. شايد وقتي ديگر....نكته : براي اين مطلب هيچ كامنتي نگذاريد لطفا و بعدا هم سوال نكنيد. ممنون.- بي مزه، خوب ننويس، با خودمم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر