جمعه، آذر ۱۵، ۱۳۸۱

انگشتم در رفت ولي نسل آينده رو درياب


امروز جمعه توي فوتبال انگشت كوچيكه دست راستم كه 2 ماه پيش هم آسيب ديده بود در رفت. تكل رفتم وقتي بلند شدم. ديدم انگشتم يه وري وايساده خم هم نميشه. دائيم اصلا نمي‌تونست نگاه كنه. بچه‌ها بازي رو قطع كردن. يكي اومد جا انداخت. بعد هم شير آب سرد و پانسمان و ادامه بازي!! (بچه‌پررو). امروز اصلا انگار بايد حادثه‌اي رخ مي‌داد. همون اول بازي يه شوت زدن خورد زير شكمم. ولي خوشبختانه چون خودم رو جمع كردم ضربه كاري نبود. دوباره چند دقيقه بعد يه شوت محكم زدن توپ داشت مي‌رفت تو گل من هم دفاع بود. ولي با شجاعت تمام سرم رو جلوي توپ نگه داشتم. گرومپ صدا كرد. تا 5-6 ثانيه چشمام سياهي رفت بعدش هم سرم گيج مي‌رفت. و دفعه سوم انگشتم در رفت. خدا رحم كرد امروز. الان خيلي ورم كرده انگشتم و بايد برم دكتر، فردا! يه چيز ديگه درسته شايد به نظر خيلي‌ها به نظر ديوونه باشم كه مثلا سرم رو جلوي شوت نگه داشتم و جاخالي ندادم ولي مي‌خوام يه چيزي بگم. با بچه‌ها هم كه حرف مي‌زنيم. همين نظر رو دارند. نميدونم چرا بين نسل ما با نسلي كه بعد از سال 56-57 به دنيا اومده يه شكافي حس ميشه. نسل بعد از ما هيچ احساس مسووليتي حس نميكنه. اصلا فداكاري و...توي قاموسشون نيست. احترام به بزرگتر و... توشون كمتره. مثلا پسر دايي خودم كه مي‌ياد فوتبال و 19 سالشه. بازيكن خيلي خوبيه پسر خيلي خوبي هم هست ولي بي‌تعصب و بي‌احساس مسووليت بازي مي‌كنه. فوتبال رو بازي مي‌كنه تا بطور فردي ارضا بشه. از كار تيمي و فداكاري تيمي لذتي نمي‌بره. امروز وسط زمين قدم مي‌زد تا حريف بهمون گل زد. مي‌گم چرا اين طوري؟ مي‌گه وقتي پاس سالم بهم نمي‌رسه مگه ديوونه هستم كه دفاع كنم؟؟!! شاخ در آوردم! البته بعدش كه حرف مي‌زد مي‌گفت كه ببخشيد و ... حالا اينها چيزاي ساده‌است. نميدونم چي بگم. نمي‌دونم آينده اين مملكت با اين نسل كه به هيچي پايبند نيست چي ميشه؟ يه نمونه ديگه امروز يكي ديگشون كه اومده بود فوتبال مي‌گفت داشتم مي‌رفتم با ماشين سر قرار با دوست دخترم. يه {...} (فاحشه) رو سوار كردم. بهش گفتم اگر اينقدر( يه بنده انگشت ) مرام داشتي حداقل وقتي داشتي مي‌رفتي سر قرار اينكار رو نمي‌كردي! ( اين پسره رو امروز بد فرم سر كار گذاشتيم. بچه‌ها گفتن كه ديشب اون رو ديدند كه توي خيابون شريعتي دوبله پارك كرده و كلي ترافيك درست كرده. يكي از بچه‌ها با ماشين از كنارش كه رد مي‌شده، خواسته فحش بده ديده اينه كه داره با يه دختري حرف مي‌زنه و بيخيال شده. ما هم طي يك اقدام هماهنگ گفتيم امرو ز صبح تلويزون توي يه برنامه كه درباره فساد بود،‌ تو رو نشون داده فلان جا با فلان خانوم. چشاش 4 تا شد.! گفتيم شب تكرارش رو مي‌ده مواظب باش بابات نبينه. كف كرده بود و باور كرده. بعد از 2-3 ساعت سر كار بودن آخر بازي بهش قضيه رو گفتيم.) چقدر شر و ور گفتم.

هیچ نظری موجود نیست: