جمعه، دی ۰۶، ۱۳۸۱

پنجشنبه - قسمت اول - ماهور


صبح از خواب بلند ميشي. ديرت شده. برادرت داره مي‌ره بيرون . يادت مياد كه چند شب پيش با هم دعوا كردين. از خانمش كه خداحافظي مي‌كنه بر مي‌گرده به تو ميگه من دارم ميرم سر تخت طاووس تو نمياي؟ تو هم باهاش ميري. توي ماشين نوار ماهور شجريان رو گذاشته. حال مياي! موقع خداحافظي نوار رو هم مي‌گيري كه توي شركت كامل گوش بدي. توي شركت روزنامه جهان فوتبال مي‌خوني، نوار گوش مي‌دي. هر از چندگاهي با همكارت گپ مي‌زني. البته كار هم مي‌كني. جمع آوري آبهاي سطحي. يه برنامه خودت نوشتي كه عمق كانالها رو برات حساب كنه. ولي باز هم فقط زيادي مي‌بره. ساعت كار شركت كه تموم ميشه. ميري پايين كارت خروج رو مي‌زني. ولي بيرون نمي‌ري. ميري آشپزخونه. غذا رو گرم مي‌كني و مي‌خوري. بعد ميري توي اتاق تلويزيون در رو ‌مي‌بندي. بازي استقلال و سايپا رو مي‌بيني. بين دو نيمه و در تمام طول نيمه دوم هر از چندگاهي شماره موبايلش رو مي‌گيري. چون شايد باهات بياد حوزه. ولي اشغاله. در همين موقع استقلال كه بازي بهتري مي‌كرد روي اشتباه مسلم برومند گل مي‌خوره و تو دمغ مي‌شي. از طرفي ديرت شده و بايد بري حوزه. تماس مي‌گيري باهاش. مي‌گه نمي‌تونم بيام. اصلا علتش رو نمي‌پرسي. خداحافظ! از بازي استقلال و هرچي فيض كريملوئه و جواد زرينچه حالت بهم مي‌خوره! دوميش رو هم مي‌خورن. تف به اين شانس. در تمام اين لحظات از توي حياط شركت صداي باد مياد و زنگوله و دينگ دينگ چيزايي كه احتمالا به درختي آويزون هستند. عجيب بود. منبع صدا چي بود؟ كلافه و سريع از شركت مياي بيرون. توي تاكسي راديو مي‌گه دقيقه 85 هست و استقلال يه گل زده. به خودت اميدواري مي‌دي كه حداقل مساوي كنند.

هیچ نظری موجود نیست: