پنجشنبه رفته بودم مدرسه ”م“ ، مثل بيشتر پنجشنبههاي ديگه. مثل هر سال همين موقعها نمايشگاه هفته شهدا بر قرار بود. به خاطر 85 شهيدي كه دانشآموز و يا فارغالتحصيل مدرسهمون بودند. نميدونم چرا هر دفعه كه وارد اين نمايشگاه ميشم كه به صورت سنگرهاي زمان جنگ ساخته شده، مو بر تنم سيخ ميشه. نميدونم چرا حس ميكنم جريان خون بدنم شدت پيدا ميكنه. عكساشون رو ميبينم كه مثل ماها بودند تو سر كله هم ميزدند و حالا نيستند. چند بار خواستم در مورد جنگ بنويسم اينجا ولي تنبلي كردم. به فيلمهاي جنگي و داستانهاي جنگي علاقه دارم. نه اينكه از خون و خونريزي خوشم بياد . نه. ولي به نظرم جوهر آدمها توي جنگ معلوم ميشه. گذشتن از خود و زندگي و فداكاري و...كار سادهاي نيست. نميدونم ولي به نظرم جنگ بين ما و عراقيها كه هشت سال طول كشيد خيلي مظلوم واقع شده. اصلا انگار نه انگار كه همچين چيزي بوده. بابا آمريكائيها توي جنگ جهاني دوم و ويتنام كه هيچ ربطي بهشون نداشت ، شركت كردند و هنوزم كه هنوزه فيلم و كتاب و داستان ميسازند. اونوقت ما چي...جنگي كه همه دنيا ميدونند بهمون تحميل شد. صدها هزار كشته و مجروح و مفقود. اصلا انگار نه انگار. خودمون رو ميگمها. تقصير حكومت و دستگاه تبليغات هم هست. اينقدر يك طرفه تبليغ كردند. اينقدر شهدا و رزمندهها رو از ملت جدا كردند كه مردم رو زده كردند. من كاري ندارم. ادامه جنگ پس از بازپسگيري خاكمون شايد اشتباه بود. ولي اونايي كه كشته شدند چه گناهي كردند؟ اونا هم جوونايي بودند كه مال اين مرز و بوم بودند. اونايي تو خونشون آوار اومد رو سرشون چي؟ مگه ميشه اينها رو فراموش كرد. مگه ميشه عكس جنازه سوخته بهروز قلاني رو ديد كه با آتيش منور سوخته و در حال فرياد زدنه و فراموش كرد. مگر ميشه جسد بدون سر و دست حلاجيان رو فراموش كرد، ميدوني كه دوشكا چه ميكنه! مگه ميشه افشين ناظم رو با اون پدر پسر از دست داده جنتلمنش از ياد برد. مگه ميشه حميدرضا ابراهيمي رو فراموش كرد. فيلمش رو ديدم مال روايت فتحه. داره جون ميكنه و اطرافيان تنها كاري كه ازشون بر مياد تلاش كنند تا شهادتينش رو بگه. مگه ميشه محمد جهانآرا رو فراموش كرد اون كه حتي روش نميشه موقع حرف زدن به دوربين تلويزيون نگاه كنه. مگه ميشه رضا دشتي رو فراموش كرد. كسي كه فرمانده نيروهاي مردمي دفاع از خرمشهر بود و حين سقوط شهر كشته شد.(زياد ازش شنيده و خونده بودم ولي تا همين يكي دو ماه پيش كه تلويزيون عكسش رو نشون داد نميدونستم چه شكليه.) مگه ميشه اينها رو فراموش كرد؟ كاري ندارم شايد اگر زنده بودند الان با بعضيهاشون اختلاف نظر هم داشتيم ولي نميتونم فراموش كنم كه اينها چه كردند. براي فرزندانم خواهند گفت كه 8 سال ملت چه كشيدند و چه ديدند . از موشكبارانها و شيمياييها خواهم گفت. و از جوانان پاك وطن. دم ابراهيم حاتمي كيا هم گرم. با اون نگاه خاص و متفاوتش نسبت به جنگ و اين قضايا. راستي فيلم نجات سرباز رايان رو هم بارها ببينيد چون عين خود جنگه. با همون واقعيتها و شجاعتها و ترسها و فرار كردنها و مردانگيها كه توي جنگ خودمون هم بود. اين رو كساني ميگن كه اين فيلم رو ديدند و توي جنگ هم بودند. (البته تفاوتها هم زياده...كليت قضيه رو ميگم. ).
10 دي دوباره اين فيلم رو خواهم ديد. به اميد صلح ابدي براي تمام دنيا.
جمعه، آذر ۲۹، ۱۳۸۱
كمان
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر