جمعه، دی ۰۶، ۱۳۸۱

پنجشنبه - قسمت سوم - دم را غنيمت است ،‌اين است روش ما.


خيال مي‌كني اولين نفري ولي نيستي. به 2 تا از دوستان زنگ ميزني و آدرس مي‌دي كه بيان. كلا15-20 نفر ميان. 2-3 تا جوك باحال بالاي 25 سال!!! ياد مي‌گيري. گپ مي‌زنين. پاورچين مي‌بينين و گپ مي‌زنين. شيريني و ميوه مي‌خورين گپ مي‌زنين. با علي، پسر 8 ماهه دوستت كه خيلي با نمكه و موهاش سيخ سخوئه، (انگار كه به برق هاي ولتاژ دست زده) بازي مي‌كني. طفلك لثه‌هاش مي‌خاره. هر چي مي‌بينه مي‌كنه توي دهنش. اصلا هم باهات غريبي نمي‌كنه. هر كي به نوبت مي‌گه الان داره چكار مي‌كنه و چقدر حقوق مي‌گيره و...بعضيها از زير قسمت حقوقش در ميرن. نوبت تو كه ميشه دلهره داري. هميشه با صحبت كردن در جمع مشكل داشتي حتي اگر دوستييت باشن كه 15 ساله باهاشون رفيقي. ولي خوب از پسش بر مياي. يه دوستت هست كه دارو سازي خونده و الان داروخانه شبانه روزي داره. بچه‌ها كلي اطلاعات در مورد وسايل و قرصهاي كمك سكسي ازش مي‌گيرن. ظاهرا خيلي براي همه جذابه بخصوص براي متاهلين!! بعضيها تعجب مي‌كنن كه خود تو اطلاعاتت چقدر در اين موارد زياده!! حداقل از لحاظ تئوريك! بچه‌هاي دكتر دوره ‌تون نيستن. چون اكثرا دارند خر مي‌زنند براي امتحان تخصص پزشكي. صبحش خواب ديده بودي 3 تاشون رو. بعد از جلسه ساعت 10:45 شب با دو تا از دوستات سوار رنوي دوستت مي‌رين الواطي! اول يه سر به داروخانه اون دوستتون مي‌زنين كه يه ساعت زودتر از جلسه اومده بود بيرون. كمي گپ مي‌زنين. قرص جوشان ويتامين مي‌گيري ازش. دعوتش مي‌كنين كه برين بيرون براي شام ولي نمي‌تونه همكارش رو تنها بذاره. 3 نفري مي‌رين. بازارچه گلستان. بوف. پيتزاي خوشمزه رو مي‌زنين توي رگ. در عين حال گپ مي‌زنين . در مورد مجرد بودن و چرا مجرد بودن!؟ تو مي‌گي كه. وقتي منطقي فكر مي‌كنم مگه ديوانه‌ام كه خودم رو گرفتار كنم! هفته‌اي 2 بار فوتبال. 2 بار كوه. 2 بار حوزه و ساير الواطيها. مسووليت داره بابا!! از يك اقدام قبلي مي‌گي كه طي يك اقدام 4 طرفه!! مسكوت مونده و انگار نه انگار كه همچين اقدامي انجام شده. دوستات به حالت غبطه ميخورن كه توي خونه شما كسي گير 3 پيچ بهت نمي‌ده كه پسر برو زن بگير اصلا كسي جرات زدن چنين حرفايي رو نداره!! ولي به اونها چرا! هرهر. در مورد وبلاگ نويسي هم حرف ميزنين. در مورد انگيزه وبلاگ نويسي و ياس وبلاگي! در مورد اينكه اگر اينها رو يه جا ثبت نكني كه بعدا ، سالها بعد، بتوني به عنوان خاطرات و دست‌نوشته‌هات بخوني. فايده‌اي نداره اينهمه وقت گذاشتن. و البته نظرات و شراكت ديگران در خواندن اينها هم جالب است. در مورد فلسفه كارپه ديم و دم غنيمت شماري هم كلي حرف مي‌زنين. تقريبا به طور محترمانه از رستوارن مي‌اندازنتون بيرون و.. توي ماشين يه كنت دود مي‌كني و خيلي مي‌چسبه هر چند تمام شب سرفه‌هاي خشك ولت نكرده. شب مياي خونه. همه خوابند ساعت 12:30 تو يه راست ميري توي اتاقت توي زيرزمين. توي اينترنت موقع چت با ياهو مسنجر با كامپيوترت هنگ مي‌كنه. هي هنگ هي هنگ. خيلي دوست داشتي چت كني. ولي اصلا راه نمي‌ده. حوصله بلاگ نوشتن هم نداري. اعصاب معصاب ريخته بهم. ميري از اون ته كشو. فيلم وي-اچ-اس رو ورمي‌داري مي‌ذاري توي ويدئو. نيم ساعتي از سر بي‌حوصلگي و اعصاب خوردي، فيلم راز بقا!!! نگاه مي‌كني و دوباره ته كشو قايمش مي‌كني! موقع خواب ياد باخت استقلال مي‌افتي باز حالت گرفته مي‌شه. اولين پنجشنبه زمستونت اينجوري تموم مي‌شه.

هیچ نظری موجود نیست: