جمعه، دی ۰۶، ۱۳۸۱

پنجشنبه - قسمت دوم - بهشت زهرا


دم در حوزه دوستت هست. اون يكي دوستت هم مي‌آد. فيلم بيتل جوس رو مي‌بينيد. كلي مي‌خندين. بعد از فيلم تا ميدون 7 تير قدم مي‌زنين. به يه كتابفروشي مي‌رين و غرق در كتابها مي‌شين. يه كتاب شعر از سياوش كسرايي بر مي‌داري. ( تا حالا فقط آرش كمانگيرش رو خوندي.) يه شعري مي‌بيني به نام ” بهشت زهرا “ كه در سال 57 سروده شده. ياد اون مي‌افتي. گر مي‌گيري. ياد گل سر سبد فاميل مي‌افتي. ياد وقتي كه فقط 5 سالت بود كه اون گلوله خورد جلوي دانشگاه، و شهيد شد. انگار همين ديروز بود ولي 24 سال گذشته. و هر سال فاميل جمع مي‌شن سر مزارش انگار سال اوله هنوز. ياد مادربزرگي كه حداقل روزي سه بار بخاطر اون چشماش باروني مي‌شه. هنوز...كتاب رو مي‌گيري. به توصيه فروشنده كتاب 2 تا ديگه مجموعه شعر هم از سياوش مي‌گيري. دوستت هم خريد مي‌كنه. بعدش از نايروبي صحبت مي‌شه. بعد دو تا از دوستات ظاهرا مي‌خوان يه كم قدم بزنن. تو ازشون خداحافظي مي‌كني كه با مترو بري.. . مي‌ري پايين. مي‌بيني. نمي‌ذارن ملت برن پايين چون قطار تاخير داره و پايين شلوغ شده. از خدا خواسته مياي بالا. تاكسي سوار مي‌شي. توحيد. ميري خونه دوستت كه قراره جلسه فصلانه رفقاي دوره يازده مدرسه ” م “ اونجا باشه. خانمهاشون طبقه 2 و آقايون طبقه 3.

هیچ نظری موجود نیست: