پنجشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۲

خانه‌اي روي آب - اين يك فيلم نيست


احساس بديه در گذشته هم بارها و در موارد مختلف، اين احساس رو داشتي. در شرايطي حادتر و بدتر. هر چه قدر هم مطمئن باشي كه نه، از جانب اون كاري صورت نمي‌گيره. باز هم اين هم حس، اين حس لعنتي، باز هم اين حسادت اذيتت كرده و مي‌كنه. با خودت فكر مي‌كني، به تو چه؟ تو چه كاره‌اي؟! ولي بازنمي‌توني آروم بگيري نمي‌توني خودت رو راضي كني. شايد هم اين نوعي مجازاته. از جانب خدا. نوعي مجازات براي اينكه احساسات ديگري رو هم درك كني. بفهمي ديگري هم چه زجري مي‌كشه در قبال رفتارهاي تو. و چه ظلمي بر اون مي‌ره، هر چند كه قصدت اذيت و ظلم نباشه، به هيچ وجه. هر چند اين وسط خودت هم ندوني كه چكار بايد كرد؟ لااقل 100 درصد ندوني. تمام بعد از ظهر، سر ناهر و بعد از اون فكرت مشغوله و قلبت فشرده و پر از استرس. رنج كشيدن فضيلت نيست ولي بكش و بچش، شايد برات بهتر باشه. شايد كمكت كنه. شايد...شايد روزي...شايد روزي اين خانه روي آب، در جايي مستحكم بنا شود، در امن و آسايش. به اميد آن روز.

هیچ نظری موجود نیست: