یکشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۲

آفتاب حسن
تلفن زد نبودم، تلفن زدم ‌ حالش گرفته بود. حالم گرفته شد. دوباره تلفن زد گفت كه حالت گرفته نباشه ، من خوبم. شرايطم توي شركت طوري نبود كه از پشت تلفن دلداريش بدم. به نظرم بدتر شد. استقلال هم باخت. ترافيك هم بود. بعد از ظهر سگي بود.آخر شبه حالا. صداي رعد مياد، بارون داره مي‌باره. بشور همه چيز رو. بشور...و بعد ...
اي آفتاب حسن، برون آي دمي ز ابر .... كان چهره مشعشع تابانم آرزوست.

هیچ نظری موجود نیست: