جمعه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۲

اسكاتي


صبح جمعه از خواب بلند ‌شدم. از ساعت 9:30 ديشب تا ساعت 8:45 صبح خواب بودم. يه بار تلفن ساعت 10:30 شب زنگ زد. پسر دائيم بود. كامپيوتر رو روشن كردم و باز دوباره خوابم برد. باز ساعت 2 بيدار شدم و كامپيوتر رو بدون شات داون كردن خاموش كردم. رفتم دنبال پسر دائيم و بعد فوتبال. بچةها كم اومده بودند دو تيم شديم ، بد نبود. خوب بود. ( 6). ظهر با بوشفك دوم يه كم بازي كردم. بعد حمام و ناهر و 5 دقيقه چرت و بعد حوزه ، فيلم سرگيجه هيچكاك رو ديدم. خوب بود. ولي اصلا اون شاهكاري و فيلم خدايي نبود كه فركش رو مي‌كردم و درباره‌اش خونده بودم. بعد رفتيم كافي شاپ آفتاب براي تولد آن سوي مه. مراسم سورپريز كنون بود. من بودم و اژدهاي خفته و شكلاتي و گاو و گلدون و بارانه و مه بانو و ابروكمون و مريم گلي و رضا عرايض و خواهر گلدون و دو تا ديگه از اقوامشون. خوش گذشت . عكس و كادويي و گپ و... آن سوي مه يه كم سورپريز شده بود. هر چند يكي ديگه قبلا يه ذره سوتي داده بود!! (مي‌گم رو فرم نيست ميگين نه!!) هوس دوربين ديجيتال هم كردم در ضمن، ولي خب دوربين ياشيكاي توپ حرفه‌اي خودم رو چه كنم؟ نه نمشه. شب هم اومدم خونه. يكي از اقوام اومده خونمون با مامان و خواهرم طرف برديم شهرك غرب كه يه چيزي از دوستاشون بگيره. خودم دوست داشتم برم و رانندگي كنم.كمكهاي ماشين صدا مي‌ده خفن. از سر شب هم توي از اون مدهاي بي‌حوصلگي و كلافگي بي علت هستم. اعصاب معصاب هم نداريم، در ضمن!! الان دارم اين مزخرفات رو مي‌نويسم همين‌جور الكي!! نتيجه بازي استقلال سپاهان رو هم نمي‌دونم ، توي ويدئو ضبط كردم تا الان ببينم. مثل بازي زنده مي‌مونه حالا. اگر باخته باشه استقلال كه ديگه اعصاب معصاب تعطيله حسابي. فردا صبح هم ساعت 9 جلسه دارم توي دفتر پتروشيمي، با يه سري آدم كه اصلا نمي‌خوام ريخشتون رو ببينم. آخرين بار هم حرفم شد باهاشون.بدبختي اينه كه تنهايي هم بايد برم. تف به اين زندگي. تمت.

هیچ نظری موجود نیست: