جمعه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۲

شيراز نامه -1


خب از شيراز برگشتم. شهر خيلي خوب و زيبايي بود. با آفتابي سوزان. حسابي سوخته‌ام. با يك اكيپ 12 نفره رفتيم و 3 نفر از دوستان هم اونجا بودند. جمعا 15 نفر. من فقط از اين جمع با يك نفر از قبل دوست بودم. ولي اكيپ خيلي خوبي بودند و از آشنايي باهاشون خيلي خوشحالم.اكثرا بچه‌هاي فارغ التحصيل دانشگاه همدان بودند و اكثرا هم عمران خونده بودند. پس از يك شب سخت توي اتوبوس. يكشنبه صبح رسيديم شيراز. از همون صبح بساط ورق بازي برپا شد!! كلا من توي اين مسافرت 6 بار ورق بازي كردم. 4 بار حكم ، كه هر 4 بار رو بردم، (حريف مي‌طلبيم) و دوبار شلم كه هر دوبار رو نابود شدم!! البته بيشتر بخاطر اين بود كه تجربه بازي شلم با ژوكر رو نداشتم. كلا پس از مدتها بود كه ورق بازي مي‌كردم. بعداز ظهر روز اول رفتيم ارگ و زندان زند بعد هم موزه و مسجد و بازار و حمام وكيل. و يك فالوده عالي شيرازي خورديم. من عاشق فالوده‌ام ولي توي عمرم چنين فالوده‌اي نخورده بودم. شب هم رفتيم حافظيه و بعدش هم خواجوي كرماني و دروازه قرآن. فضاي حاقظيه خيلي من رو گرفت و البته براي همه همين بود. عده‌اي از جمله اعضاي اكيپ خودمون بي‌اختيار اشك مي‌ريختند. من نيت كردم و دوستم برام فال گرفت. اين اومد.

” دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند

بيخود از شعشعه پرتو ذاتم كردند

باده از جام تجلي صفاتم دادند

چه مبارم سحري بود و چه فرخنده شبي

آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند

بعد از اين روي من و آينه وصف جمال

كه در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر كامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده اين دولت داد

كه بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

اين همه شهد و شكر كز سخنم مي‌ريزد

اجر صبريست كز‌ آن شاخ نباتم دادند

همت حافظ و انفاس سحرخيزان بود

كه ز بند غم ايام نجاتم دادند

لغت كليدي اين فال به نظرم براي من صبر بود.براي يكي دو تا از دوستان هم فال گرفتيم.
شب تا ساعت 3 بيدار بوديم و گپ مي‌زديم. با توجه به اينكه شب قبلش حداكثر 2 ساعت توي اتوبوس خوابيده بودم و شب قبلترش هم 5 ساعت خوابيده بودم ديگه در حال بيهوشي بودم.
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست: