چهارشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۲

دوري


هنوز تركت نكرده

در من مي‌آيي، بلورين،

لرزان،

يا ناراحت، از زخمي كه بر تو زده‌ام

يا سرشار از عشقي كه به تو دارم،

چون زماني كه چشم مي‌بندي بر

هديه زندگي كه بي درنگ به تو بخشيده‌ام.


عشق من،

ما همديگر را تشنه يافتيم

و سر كشيديدم هر آنچه كه آب بود و خون،

ما همديگر را گرسنه يافتيم

و يكديگر را به دندان كشيديم،


آن گونه كه آتش مي‌كند

و زخم بر تن‌مان مي‌گذارد.


اما در انتظار من بمان،

شيريني خود را برايم نگهدار.

من نيز به تو

گل سرخي خواهم داد.


Pablo Neruda

هیچ نظری موجود نیست: