آخر شبه، سوار ماشين داري ميري. غرق در تفكر. ميپيچي توي خيابون آذربايجان. تصويري از دوران كودكي و نوجواني توي ذهنت مياد. تصوير خريد كفش ورزشي به همراه مادر. و ذوق و شوقي خالص و پاك به خاطر داشتن يه كفش نو. دوست داري براي چند دقيقه هم كه شده به اون زمانها برگردي. ولي نميشه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر