ديشب ساعت 2 كامپيوتر رو خاموش كردم و خواستم بخوابم...يهو درد شروع شد و ول كن هم نبود. يه ذره رفتم بيرون و يعد نشستم شو ديدم و ابرارهفتگي خوندم كه درباره فيدل كاسترو و چهگوارا نوشته بود.بهتر شدم. خوابم گرفت. ولي باز شروع شد. تا ساعت 4 هي وول خوردم درد كشيدم، هي ول ميكرد و باز دوباره. ساعت 8 صبح با صداي خواهرم بيدار شدم كه داشت به بچهگربه كوچولوي تازه بيدار شده توي ظرف شير مي داد. اينقدر كوچولو و پر موئه كه اصلا گردنش معلوم نيست. كلهاش هم نسبت به تنهاش خيلي بزرگه. ولي باز اينقدر كوچولوئه كه از پلهها بزور ميره بالا. چشماش هم ناراحته و نيمه بسته. خلاصه هي خواهرم اوخي و آخي ميكرد و هي ميگفت زبونش رو ببين و...از اون بالا هم دختر همسايه راپورتهاي خواهرم رو گوش ميكرد. خواب آلوده بيدار شدم تا شير خوردن گربه رو ببينم. پشماي زير دهنش سفيد شده بود. خواهرم هي مجبور بود بزنه تو سر دو تا گربه بزرگتر توي حياطمون تا اون كوچولو بتونه شير بخوره. يخ كردم دوباره برگشتم. خيلي خوبه كه با چنين صحنه لطيفي از خواب بيدار بشه ولي خيلي بده كه آدم اونقدر بياراده باشه كه دوباره بپره توي رختخواب گرم و نرم و تا ساعت 10 بخوابه. دختر همسايه هم طاقت نياورده بود و اومده بود پيش خواهرم و دو تايي مشغول بودن با گربه. ساعت 11:10 رسيدم شركت!! بعد از مدير عامل ، ايول!! شب هم كه برگشتم باز بچه گربههه بود برادرم قراره ببره تش پيش دوستش كه دامپزشكه. گفته چشماش هم بخاطر اين اينطوري شده كه مادرش نيست تا هر روز صبح چشماش رو ليس بزنه. يه چيز هم ياد گرفتيم. گربههه رو كه نوازش ميكردم دو تا گربه ديگه بشدت حسودي ميكردند و ميزدن تو سر اين بدخت. يكي دو تا لگد حواله كردم فايده نداشت. مجبور شدم بچه گربه رو بيارم تو . برادرم هم يه كم سوسيس آورد براش. حالا ما سر پيري شديم گربه نگهدار. اينقدر خودش ماليد به جوراب و شلوارم كه چشماش تميز شده!! بر خلاف ظاهر پشمالوي خالصش . خيلي هم لاغره. تمام وزنش پشمه!! الان هم دارم نوار آريان 2 رو كه امشب خريدم گوش ميدم. از بس اين اميرحسين توي ماشينش اين نوار رو گذاشت كه بالاخره از چند تا آهنگش خوشم اومد و خريدم. گربههه هم زير پاي من روي فرش خوابيده. تا صبح تب برفكي ميگيرم! هر چي ميزارمش تو جعبه كفش باز ميپره بيرون. اووووه چقدر خزعبل نوشتم.
چهارشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۱
درد+پيشي پشمالو
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر