جمعه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۱

فرشته مهربون


جمعه صبح به سختي بيدار ‌شدم. ديشب تا دير وقت بيدار بودم. ماشين بر ‌داشتم تا برم سمت سالن، مادرم هم باهام بود چون بعدش بايد ماشين روتحويلش مي‌دادم. از رانندگي لذت مي‌بردم. بعد از تصادف كمي اعتماد به نفس رانندگي كردن رو از دست داده بودم ولي روز به روز بهتر مي‌شه تا تصادف بعدي!! مخصوصا وقتي مادرم كه 24 ساله راننده است و هر روز ماشين دستشه، كنارم نشسته باشه، با خيال راحت تري مي‌رونم. كم كم بايد تو مسابقات گراندپري بجاي مايكل شوماخر شركت كنه! (مادرم رو مي‌گم). بعد ‌رفتم پسر دائيم رو هم بر‌داشتم و رفتيم سالن. فوتبال خيلي خيلي بهم چسبيد و خيلي خوب بازي كردم. 3 تا گل عالي زدم. (شايد زياد از فوتبال مي‌نويسم ولي خوب دوست دارم كه بنويسم. چندين و چند سال بعد مي تونم واسه پسرم خالي ببندم كه يه پا ميشائيل بالاك بودم! كي به كيه). يه گل هد با پشت سر زدم كه خيلي چسبيد. يه شوت چپ چرخشي رو هوا و يه پنالتي نوك پا(اين ششمين پنالتي متواليه كه خراب نكردم. بابا ماتيو ليتيسيه!!). توي دفاع عالي بودم يه توپ فوق العاده رو بعد از دريبل خوردن دروازبان از رو خط كشيدم بيرون. دوروازباني هم خوب بودم. كلا اين بهترين نمايش 6-7 ماه اخيرم بود. فكر كنم همش به خاطر اين بود كه يه فرشته مهربون كه توي تاريكي فقط صورتش رو مي‌ديدم دعا كرد كه فردا خوب بازي كنم! حس مي‌كردم 2 برابر انرژي دارم. بگذريم. بعدش اومدم خونه بازي استقلال و فجر سپاسي توي شيراز رو ديدم. نيمه اول كه خر كيف شدم استقلال 3 تا گل زد. من هم هي زنگ مي‌زدم به موبايل محمد توي بوشهر و خبراي بازي رو بهش مي‌دادم اونهم كلي خوشحال شده بود. آخر بازي دقيقه 90 و 97! استقلال 2 گل مفت خورد ولي باز هم برد. عجب جمعه توپي بود. توي تمام روز هر وقت ياد يه چيزي ميفتادم همون بالاي معده كه بهش مي‌گن قلب باز فشرده مي‌شد! يه حس خوب . خوابيده بودم كه زنگ بلبلي به صدا در اومد همونجوري توي سرما با شلوارك رفتم ديدم 2 تا از دوستام دم در هستند. توي اين موقع گربه هم اومده بود هي جلوي من خودش رو لوس مي‌كرد و روي زمين غلت مي‌زد تا باهاش بازي كنم. هي هم ماتحتشو هوا مي‌كرد! اين دوستاي پست فطرت ما هم كلي سربه سرم گذاشتند كه چيكار كردي با اين گربه و...! با بچه‌ها رفتيم الواطي و شام خورديم. توي خونه كه برگشتم پاورچين رو ديدم و روده بر شدم. بعدشم پدر خوانده دو رو شبكه 4 نشون داد. براي بار سوم نشستم و ديدم. بيشرفها باز سانسورهاي الكي كردند. يه سكانس طولاني ورود ويتو كورلئونه كودك به نيويورك كلا سانسور شد! اگر شما فهميدين چرا؟ به من هم بگين! اعصابم خورد شد. ولي خوب همينش هم چسبيد. كلا و جزئا !! پنجشنبه و جمعه خيلي خوبي بود. (74 تا)
پ. ن. - الان هيمن راث توي پدرخوانده 2 داره مي‌گه. سلامتي مهمترين چيز در دنياست. مهم‌تر از پول، مهم تر از كار و مهم تر از قدرت! راست مي‌گه به خدا.)

هیچ نظری موجود نیست: