صبح جمعه رفتيم فوتبال خيلي سنگين بود و خوب . چسبيد. 2 تا هم گل زدم. بعد از فوتبال اومديم بيايم. باطري ماشين پسر خالهام به علت روشن گذاشتن چراغ !! خالي كرده بود. من بودم و ااون و پسر دائيم. افتاديم به ماشين هل دادن . نيم ساعت. ولي آخرش هم نشد. فكر كن آدم 2-3 ساعت فوتبال سنگين بازي كنه و بعد ماشين هل بده. كمرم گرفته الان. با پسر خالهام يه در بست گرفتيم. راننده هم استقلالي بود مثل ماها، كلي گپ زديم. تا رسيديم خونه فوتبال شروع شد. همون دقيقه يك سامره گل زد. من نعره ميزدم و بالا و پايين ميپريدم ولي پسر خالهام در كمال تعجب ساكت بود. دوباره برگشتم سمت تلويزيون ، شك كردم كه نكنه آفسايد شده كه اين تكون نميخوره. ولي گل بود. پريديم تو بغل هم ديگه و...بعد از بازي هم ماشين رو برداشتم رفتيم دوباره دانشگاه كه ماشينش پارك بود. باطري به باطري كرديم و راه افتاد.
راستي من پسردائي و پسر خاله هر سه ريش نامرتب داشتيم و... ميگفتم تريپ غار نشيني زديم.!! بابا غار نشين.
جمعه، دی ۲۰، ۱۳۸۱
تريپ غار نشيني
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر