جمعه، دی ۲۰، ۱۳۸۱

تسبيح چوبي


صبح دير از خواب بيدار شدم. رفتم بانك تا پولهام رو با چك رمز دار منتقل كنم به يه حساب ديگه. واسه شنبه آماده باشه. حدود 30-40 علاف شدم واسه يه كار ساده بانكي. بانك ملي آشغاليه. كفرم در اومده بود. خيلي خودم رو كنترل كردم(شايد هم جرات نكردم) و داد و قال نكردم. حسابم رو مي‌بندم . رفتم شركت. ساعت 10:40 بود! باز اومدم بيرون برم سراغ اين يكي بانك. بانك تجارت نمونه مطهري. خيلي بانك خوبيه و سريع كار آدم رو راه مي‌اندازند. از اون جائئيكه توي قانون كار هست كه هركس ماهي يكبار ميتونه براي گرفتن حقوق بره بانك و جزو ساعت كارش حساب بشه. كارت نزدم و رفتم. مقداري پول كم داشتم هنوز. ولي اميدم به بعد از ظهر و وام صندوق مدرسه م بود. يه سر به شركت اتوموبيل فروشيه كه همونجا بود زدم. اطلاعات لازم رو گرفتم. برگشتم شركت گفتند كه فلاني زنگ زده. وقتي زنگ مي‌زدم خونشون اميدوار بودم خودش گوشي رو برداره. كه همين طور بود. با دو تا از بچه‌ها قرار گذاشته بوديم. رفتيم مجتمع خيريه. 4 نفر ديگه هم اومدند. يه بازديدي كرديم. بعدش من و يكي رفتيم مدرسه. خوشبختانه مسوولش كلي تحويلم گرفت و 50 هزار تومن بيش از حد معمولش بهم وام داد. دمش گرم. حالا پول جوره. اگر وام يه مليوني شركت رو هم بگيرم. حسابام از حالت صفر متمايل به منفي. مثبت مي‌شه. رفتيم كافي شاپ پيش بچه‌ها. ولي فقط يه نفر بود. دو نفر ديگه صف سينما بودند. شكلات گلاسه رو سريع خوردم. دلم درد گرفت. بليط هم نرسيد. 2 تا سينماي ديگه هم رفتيم و بليط نرسيد. به رستوران قانع شديم و حسابي گپ زديم و غذاي خوشمزه خورديم. هر چند يه نفر تازه از بستر بيماري برخاسته بود و نمي‌تونست زياد چيزي بخوره. دلم مي‌سوخت به حالش. ولي خوب خيلي خوش گذشت. بعدشم خونه. اومدم خونه به علت شدت فشارات وارده سريع رفتم دستشويي. ولي چون قبلش كيف و كاپشن رو سريع پرت كرده بودم تو اتاق و در رو باز گذاشته بودم. دو تا گربه خرس گنده رفته بودند توي اتاق. يه ربع طول كشيد،‌ تا شكارشون كردم و انداختم بيرون. اين هم از اين. فردا روز بزرگيه. شنبه هم نسبتا.

هیچ نظری موجود نیست: