براي سومين متوالي جلسه پتروشيمي داشتيم. كم و بيش مانند روزهاي پيش. بعد از ناهار رفتم داروخانه قرص مسكن بگيرم تا سردردي رو كه داشت شروع ميشد خفه كنم. اما بسته بود. با بچهها براي رفتن كوه قرار داشتم. اومدم شركت داروخانه نزديك شركت هم قرص نداشت. از بچةهاي شركت گرفتم. ساعت 6:20با بچهها قرار گذاشتم. 5 نفري رفتيم كوه. زياد سرحال نبودم. سرم هنوز درد داشت. ولي خيلي خوش گذشت در جوار دوستان. اژدهاي خفته و شكلاتي و آنسوي مه و بارانه. شب هم اژدها با سرعت وحشتناك موند موقع برگشت. من سرم گيج ميرفت و حالت تهوع داشتم. نياز به چند دقيقه خواب. همونجا توي ماشين خوابيدم. يكي ديگه هم اون عقب ماشين خوابيده بود. وقتي بيدار شدم. سر دردي نبود. فقط كمي منگي. شام نيمرو رو زدم توي رگ (غذاي مورد علاقه بنده بخصوصو وقتي با كره پخته بشه). و كمي هم آش. و ديگر هيچ...چرا يه چيزي هست. هوس فيلم شب يلدا كردم.
چهارشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۱
كنسرو غذاي گربه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر