پنجشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۱

يكشنبه - قسمت اول - اي شادي جان ، ‌سرو روان ،‌ كز بر ما رفتي...


يكشنبه ششم بهمن هشتاد و يك از خواب بلند مي‌شي. امروز مرخصي هستي. با ماشين برادرت مي‌رين خونه مادربزرگ. امروز 24 سال از شهادت دايي ع گذشته. درست روز تولدش هم هست.گل سرسبد خانواده بود.مهندس مكانيك فارغ التحصيل دانشكده فني.24 سال پيش جلوي همون دانشگاه تهران بود كه گلوله گردنش رو شكافت. انگار همين ديروز بود. تو فقط پنج سالت بود ولي همه چيز رو يادته. همه چيز. مادر بزرگت كمي حواسش پرت شده و پدربزگت رو بجاي پدر خودش مي‌گيره. 2-3 سالي هست كه به علت زمينگير شدن نمي‌تونه بياد بهشت زهرا. تو و دايي عب و دايي ف و دايي ه به همراه پدربزگت سوار يه ماشين هستين و به سمت بهشت زهرا مي‌رين. توي ماشين شجريان مي‌خونه. ” بي همگان به سر شود....بي تو بسر نمي‌شود“ با خودت فكر مي‌كني كه چه با مسماست پخش آهنگ در چنين لحظاتي . به ياد اون كه گل سر سبد فاميل بود و عين 24 سال رو فاميل سر مزارش سالگرد گرفته‌اند. حس مي‌كني كه پدربزگت بغض كرده. سر قبر كه مي‌رسي موقع فاتحه خوندن و گذاشتن گلهاي نرگس بغض گلوت رو گرفته.پسر دائيت داره از قبر پدرش عكس مي‌گيره. بعدش هم چون سخته برات گريه مادرت رو ببيني و از طرفي هم كمي دوست داري تنها باشي. پياده راه ميفتي بين قبرها قدم مي‌زني. اسامي و تاريخ فوتها رو نگاه مي‌كني.با خودت فكر مي‌كني كه آخرش هممون ميايم همين جا. چرا اين‌قدر حرص مي‌زنيم. چرا اينقدر زندگي رو سخت مي‌گيريم؟ چند تا فاتحه براي اونايي كه يادت مياد ولي قبرشون رو نمي‌دوني كجاست مي‌خوني.سر قبر طالقاني كبير هم فاتحه مي‌خوني. همون جا يه تابلو مي‌بيني كه نشان دهنده محليه كه آيت‌ا...خميني پس از ورود به تهران اونجا سخنراني كرد. ياد بهمن خونين جاويدان ميفتي. هر چند كه فكر مي‌كني شايد هم انقلاب كردن اون موقع كار درستي نبوده و اوضاع بدتر هم شده ولي باز فكر مي‌كني كه اين اتفاق را گزيري نبود. به هر حال. با برادرت و دايي ح راه ميفتين دنبال قبر يه شهيد مي‌گردين كه برادرت ميگه بوي خوش ازش متصاعد مي‌شه. تعجب مي‌كني . پس از كلي گشتن . آخر هم خودت پيداش مي‌كني. مي‌بيني كه دور يه قبر نرده كشيدند و نوشتن كه شمع نگذاريد و ... بو رو هم حس مي‌كني. بقيه رو صدا مي‌كني. حالا بويي نمي‌فهمي. ميگي شايد ما لياقت نداريم. ولي وقتي كنار قبر مي‌نشيني. بوي خوش رو دوباره احساس مي‌كني. عجيبه. قبر مصطفي چمران و فهميده رو هم مي‌بيني. بعدش همگي بر مي‌گردين.

هیچ نظری موجود نیست: