سه‌شنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۱

An ordinary day.


دوستت امير حسين شب پيشت خوابيده. ساعت 6:15 بيدار شده و داره مي‌ره بيرون. در حال خواب و بيداري بهش مي‌گي اينهم زندگيه تو داري ؟ زندگي سگي. آدم 6:15 مي‌ره سر كار. امير حسين مي‌خنده. تو يادت مياد كه موقع سربازي مجبوري بودي همينطور سگي زندگي كني! تا ساعت 9:45 خوابيدي! وقتي به زور از رختخواب جدا مي‌شي. به خودت لعنت مي‌فرستي. مرتيكه الان وقت سر كار رفتنه؟؟!! تاكسي دومي كه سوار مي‌شي راننده آخر عمله ،‌ چشماش نيمه بازه! شل و ول حرف مي زنه. پسر عموش هم جلو نشسته و همه‌اش دارن با هم كل كل مي‌كنند. زير پل گيشا يه خانوم رو سوار مي‌كنه كه حدودا 40 -45 سالشه شايدم بيشتر. نسبتا شيك پوش يقه كاملا دلباز!! وقتي مي‌شينه عقب كنارت . پايين مانتوش كاملا بازه و عملا چيزي نپوشيده زيرش!! يعني تا جايي كه چشم تو كار مي‌كنه. همين طور خودش رو ولو كرده . بعد از چند ثانيه يه ذره مانتوش رو جمع مي‌كنه. ولي باز هم فجيعتر از اين حرفهاست. تو يه جورايي شدي اول صبحي!! تعجب هم مي كني كه توي اين سرما چه طوري تقريبا لخت اومده بيرون؟؟!راننده با پسر عموش دعواش مي‌شه و به ما مي‌گه كه پياده بشيم. معذرت خواهي مي‌كنه و پول هم نمي‌گيره. تو و اون خانوم پياده مي‌شين. تو مي‌ري جلو تر و سوار مي‌شي و ميري . ديرت شده. اولين چيز توي شركت {...}مي‌بيني . به هر حال با بي حوصلگي كار مي‌كني. همكارت يه تيكه باحال به خانومهاي نقشه كش انداخته كه كلي سرش مي‌خندين. بهشون گفته اين قدر اذيت مي‌كنين ميرم از دوبي نقشه كش وارد مي‌كنما!! ساعت 5 بعد از ظهر تازه يخ مغزت باز مي شه و مي‌توني محاسبه كني. تا 6 تند تند مشغولي. بعدش هم منتظر تاكسي هستي كه يه ماشين بوق مي زنه. دوست دوران دبستان و راهنماييته. بعد از مدتها هم ديگر رو ديدين. توي ترافيك سنگين از مسائل مختلف با هم حرف ميزنين.از همه چيز. ميگه كه جوونيمون از بين رفت. 20 تا 30 سالگي.مي‌گي نه من زياد هم ناراضي نيستم. (با خودت فكر مي‌كني مي‌تونست خيلي بهتر باشه. كلي وقتت تلف شد. تنبليها ،‌ بازيهاي كامپيوتري،‌ فيلم ،‌ رمان ،‌ سربازي و ... ولي بعدا فكر مي‌كني نه همه اينها خوب بوده ، خوش گذروندي. كلي چيز ياد گرفتي و البته تنبلي هم زياد كردي. كلي پدر و مادر برات زحمت كشيدن و تو خوردي و خوابيدي. هر چند هميشه رعايت كردي و به كمترينها قانع بودي و حالا 3 سال و نيمه كه داري كار مي‌كني. جوون هم موندي آخرين بار عده‌اي تو رو 7 سال جوونتر از سنت تشخيص دادند!!) كمي هم در مورد سياست و خارج بهتره يا ايران گپ مي‌زنين. شب توي خونه روزنامه مي‌خوني . شام مي‌خوري. پاورچين مي‌بيني و روده بر مي شي. با اميرحسين مي‌ري فوتبال . توي راه همش تو فكري. فوتبال امشب رو خيلي خوب هم بازي مي‌كني. 3 تا گل مي‌زني. 2 تا پنالتي هم مهار مي‌كني. خوب بود. شب هم توي خونه سريع در حال لباس كندن وصل مي شي به نت. يه روز معموليت اين طور مي‌گذره. تصميم گرفتي از فردا حداقل 1 ساعت زودتر بري سر كار. اگر اين طور بشه حداقل 40-50 تومن فرقشه. اين قدر هم احساس عذاب وجدان نمي‌كني. آخ اگه تنبلي بداره.

هیچ نظری موجود نیست: