خوب هشتمين (در اصل نهمين سفر ، چون وقتي 4 ساله بودم هم يه بار رفته بودم.) سفر من به اهواز هم به پايان رسيد. راستش شهر اهواز به نظرم شهر خيلي خوبيه. چون شهر زندهاي هستش. بر خلاف خيلي از شهرستانها كه بعد از تاريكي هوا سوت و كور ميشن ، اينجا تازه ملت ميريزن تو خيابون و مغازهها هم باز هستند. مردم اهواز و خوزستان هم تا اونجايي كه من ديدم . مردماني خونگرم و با معرفت هستند. بر خلاف شهرهاي شمالي بخصوص استان مازندران كه تا ميفهمن مثلا بچه تهراني، ميخوان دو درت كنن! بگذريم. چيزي كه از همون شب اول توي اهواز كشف كردم. ” راديوي فردا “ بود كه ظاهرا آمريكاييها پخش 24 ساعته واسه ايران ميكنند و تو تهران نميگيره. يه راديويي كه اونجا توي مسير طولاني رفت و آمد خوراك ما شده بود. اگر توي تهران هم بگيره كه راديو پيام بايد بره پي كارش. هر نيم ساعت يه ربع اخبار و بعد يكي در ميون آهنگهاي ايروني و غربي عالي. حتي آهنگهايي از اريان و زير آسمون شهر هم پخش ميشه. يه سايت توپ هم دارند كه از اونجا ميشه راديو رو زنده گوش كرد. كاري كه من الان دارم ميكنم. شب اول تا دير وقت با بچههاي كارفرما گپ ميزديم. يه سري صحبتها در مورد دزديهاي رده بالا، اعصابم رو خورد ميكرد. بعد هم در مورد مرگ دلخراش چند نفر توي سايتهاي الف و دال. سايت الف تا حالا مرگ نداشت ولي 2-3 ماه پيش يه بدبختي لاي نوار نقاله و درامها گير كرد و يه پاش قطع شد و دل و رودهاش ريخت بيرون.
توي سايت دال هم كه يه نفر 2 سال پيش از تراز 16:30 متر ساختموني كه طراحي كرده بودم. موقع جوشكاري افتاد پايين و مرد. با اين كه هيچ ربطي به من نداشت و اگر كمربند ايمني بسته بود، الان زنده بود.هر وقت اون ساختمون رو ميبينم حالم گرفته ميشه. يه نفر ديگه هم لاي نوار نقاله باز گير كرده و مرده بود. توي اون شب بچهها يه نفر ديگه رو هم گفتند مرده.يه زماني مدير پروژه شركت پارس صنعت بود و آدم خوبي بود كه من ميشناختمش. بدبخت توي كرمان پالت افتاده بود روش و مرده بود. خيلي حالم گرفته شد. شب تا صبح همهاش كابوس مرگ و نوار نقاله ديدم كه فرداش قرار بود از اونها هم بازديد و گزارش تهيه كنيم. صبح به سختي تمام بيدار شدم. اولين چيز مهمي كه توي خيابون ديديم يه صحنه مرگ بود!! تمام روزم ريخت به هم. تا شب همهاش صحنه تويوتاي خونين با شيشههاي شكسته و زني كه با چادر عربي عرض خيابون رو طي ميكرد به صورت خودش چنگ ميانداخت و فرياد ميكشيد جلوي چشمام بود. امروز فهميديم. كه اون صحنه يه قتل با مسلسل بوده!
سهشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۱
Ahwaz -3
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر