پنجشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۱

بعد از ظهر تاسوعا


بعد از ظهر روز تاسوعاست و تو تنها روي تختت ولو شدي. تازه از خوابي كوتاه بيدار شدي. هر كانال تلويزيون رو كه عوض مي‌كني يا عذاداريه يا يه آخوند داره حرف ميزنه. فكر مي‌كني عجب تلويزيون مزخرفي داريم. فوتبال ديشب باشگاههاي اروپا و امروز آسيا رو به بهانه عذاداري نشون نداند!! خوبه كه باز ديشب يه جايي بودي كه فوتبالها رو ديدي. باز كانال رو عوض مي‌كني. شبكه يك، يه برنامه درباره جنگ و فكه و عمليات لو رفته والفجر مقدماتي و يك داره نشون مي ده. فضا فضاي عجيبيه. فكر كنم سيد مرتضي آويني هم از همونجا پريد. يه جنازه رو نشون مي‌دن كه تقريبا لباسهاش سالمه و يه اسكلت كامل توشه. از زير خاك درش ميارن. دستها و پاهاش با سيم تلفن بسته شده. مي گن كه اينها مجروح بوده‌اند، بعد دست و پاشون رو با سيم بستن و زير آفتاب ولشون كرده‌اند تا شهيد شدند. و تو از اين مظلوميت دلت مي‌گيره و چشمهات...و فكر مي‌كني كه در 1400 سال پيش چه گذشت؟!

هیچ نظری موجود نیست: