” شاپرك وار و سبك جان ميپريم ...... از سر هر لحظه بي بازگشت
پيش رومان بيشههاي آرزو........ پشت سر شيرين و تلخ سرگذشـــت
شرم در چشم و حيا بر گونهها........ هر دو پنهاني به هم دل مي دهيم
پيش ميرانيم در بحري غريب....... موج غمها را به ساحل ميدهــيم
از محبت ما به گرداگرد خــويش........ پيلـــه زرينه تــــــاري ميتنيم
خندههــاي بي دليلي ميكنـــيم............. حــــرفهاي نابجايي ميزنيم
او نگاهم ميكند: صيـــاد عشق.......... من نگاهش ميكنم: آهوي آرام
او ز سويي من ز ديگر سو به شوق.... هر دو ميبـــافيم تار و پود دام
اي سبكباران بر اين دشت بزرگ........... توشـــــه اميد در انبان كنيد
از نشاط و از جواني هر چه هست....... در بغل در پيرهن پنهان كنيد
كاندر اين راه بيابــــــان دراز.......... چشم دارد بر شما غولــــي سياه
ميربايد بوسههاتان را ز لب.......... ميكند گل خندههاتـان را تبـــــاه
از سر هر لحظه بيبازگشت........ شاپرك وار و سبك جـــان ميپريم
ارمغان روزهــاي دور و دير....... عطري از عشق و جواني ميبريم
تيرماه 1341 - سياوش كسرايي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر