سه‌شنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۱

كثافت كاري


امروز توي شركت شلوغ كردم باز. اينقدر خنديدم و خنديديم كه از چشمام اشك ميومد، نفسم بند اومد و پهلوهام درد گرفته بود. جريان هم سر كثافت كاري آبدارچيها بود. هر كي يه خاطره تعريف مي‌كرد. يه آبدارچي قبلا داشتيم كه چكمه‌اش رو كه در مي‌اورد توي اون طبقه همه از شدت بوي بد بيهوش مي شدند. بو مخلوطي از بوي باقلا و ماهي بود.!! ولي اصل جريان مال ابدارچي فعليه. اين آقا هر روز مياد توي طبقه ما و گلاب بروتون توي توالت شروع مي‌كنه به فين كردن. به مدت 5 دقيقه. با بلندترين صداي ممكن. و اصوات گوناگون. اووووغ . بچه‌ها ميگن مغزش رو هم تخليه مي‌كنه! حالا فهميديم اين اقا توي آشپرخونه سينك ظرفشويي هم همچين كاري مي‌كنه!! همونجا ظرفهامون رو هم مي‌شوره و...!! يكي از بچه‌ها گفت كه توي يه شركت قبلي آبدارچيشون ريشش رو هم توي آشپزخونه و سينك مي‌زده. من به بچه‌ها (پسرها) اشاره كردم با علامت دست كه زير بغلش رو هم حتما اونجا مي‌زنه! نگو بقيه هم ديدند. از طرفي همكارمون هم كه داشت چايي مي‌خورد يه حالت تركيدن و بالا آوردن گرفت. مجموع اين عوامل باعث شد كه منفجر بشيم و واقعا يكي دو نفر روي زمين ولو شده بودند. جدي مي‌گم. آخرش هم رفتيم پايين و ناهار خورديم توي همون ظرفها!.

هیچ نظری موجود نیست: