سيد علي ميرفتاح رو خيلي دوست دارم. سردبير نشريه ابرار هفتگي و قبلش مهر. نوشتههاي سرمقاله هفته پيشش فوقالعاده بود . انگار حرف من رو زده. سعي ميكنم همه آش رو بنويسم به تدريج . اين اوليش:
1-”100 تومن به راننده تاكسي ميدهم و پياده ميشوم. آستين كتم رو ميگيرد راننده تاكسي و مي
گويد، 150 تومن. بي اختيار ميگويم اين مسير هر روز من است. لحنش عصبانيتر ميشود. ميترسم چيزي بگوي كه نه تاب بياورم نه بتوانم جوابش را بدهم. 50 تومن ديگر ميدهم، اما به انتقام در تاكسي را محكمتر از حد معمول ميبندم. همچنان كه تاكسي دور ميشود، ناسزايي را ميشنوم و خيلي زود خودم را به نشنيدن ميزنم.“
هلمز: خود من تا چند وقت پيش خيلي با راننده تاكسيها چونه ميزدم. يكي دو بار كارم به دعوا نزديك بكشه. مساله 50 تومن و 100 تومن نبود، مساله اين بود كه حس ميكردي طرف داره زور ميگه و... از 2-3 ماه پيش تاحالا كاملا بيخيال شدم. اصلا به روي خودم هم نميارم حداكثر اين كه وقتي بقيه پولم رو مثلا ميده و كم ميده نميگم مرسي!! كلا تصميم گرفتم اعصاب خودم رو خورد نكنم. شايد يه جوري جا زدن باشه و لي اعصاب معصاب ندارم ديگه. آخرين بار كه بحث كردم يادمه از زير پل گيشا اومدم سر ميرزاي شيرازي. مسيري رو كه 100 تومن و يا 150 ميگيرن، ( معلوم نيست كدومشه!!) يارو 200 تومن گرفت. باهاش كه بحث كردم با يه حالت بدي 50 تومن پس داد و گفت بيا. 50 تومن رو پرت كردم طرفش و گفتم مال خودت ، ولي كرايهاش اين نيست!! اين آخريش بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر