یکشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۱

باد در موهايش + Seven Up


صبح پس از ترافيك سنگين و فرمان سوم وقتي رسيدم شركت ديدم. آبدارچي شركت دست گل به آب داده و ليوان خوگشلم رو شكسته و به طرز ناشيانه‌اي با چسب قطره‌اي چسبونده. اولش كمي كفري شدم. بعد با خودم گفتم بيخيال. ليوان رو بهش نشون دادم و گفتم مي‌بينم كه باز دست گل به آب دادي خنديد. گفتم فداي سرت. اول انداختمش دور. ولي باز درش آوردم از تو سطل! تصميم گرفتم به عنوان جا مسواكي ازش استفاده كنم چون خوگشله. در تمام طول روز به علت خاصي خوشحال و پر انرژي بودم. سخت مشغول كار بودم كه مادرم زنگ زد و گفت تلفني كه خيلي
منتظرش بودم به خونه شده. ان‌شاءا... فردا روز بزرگ و خوبي خواهد بود. يه تلفن خوب ديگه هم شد و...شب خوبي بود. خوب.

هیچ نظری موجود نیست: