ديشب بعد از اينترنت بازي خوابم نمياومد چون سر شب خوابيده بودم. مشغول خوندن ابرار هفتگي بودم. ساعت 2 ديگه حوصله نداشتم و خوابيدم. توي خواب بيداري بودم كه حس ميكردم يه موجود ديگهاي هم توي اتاقه . نميدونم توهم بود يا نه. ولي حسش ميكردم. جاي سر و پام رو توي تختخواب قاطي كرده بودم. حس ميكردم پايين پام روي تخت كسي يا چيزي نشسته. توي خواب و بيداري تو ذهنم بود كه چيزي شبيه روحه. يهو حس كردم چيزي داره ذهنم رو تسخير ميكنه سعي كردم مقاومت كنم. حتي كمي فرياد زدم. توي مغزم چيزي شبيه لحظاتي قبل از انفجار بمب بيب - بيب ميكرد. با هر زوري بود از خواب پريدم. خيلي ترسيده بودم. ضربان قلبم به شدت بالا رفته بود. من و برادرم سالها پيش يك خواب با موضوع مشترك ديديم. و موضوع اينه كه توي گوشه زيرزمين. همونجايي كه موقع خواب پاي من قرار ميگيره. جنازه يه آدم دفنه!! وقتي از خواب پريدم. ياد اون موضوع افتادم. توي سه سالي توي اين زيرزمين ميخوابم. هيچ وقت اينجوري نترسيده بودم. تلويزيون رو روشن كردم.ساعت حدود 2:35 بود. تايمر رو روي پانزده دقيقه تنظيم كردم. چند دقيقه بعد خوابم برده بود. ( اون حالتي كه توي خواب حس ميكنم چيزي ميخواد ذهنم رو تسخير كنه و من شديدا مقاومت ميكنم تا وقتي كه از خوا ب ميپرم. از 5-6 سال پيش تا حالا چندين و چند بار اتفاق افتاده. عجيبه.) راستي........من ديوونه نشدما. اينها رو در كمال صحت و سلامت عقلي دارم مينويسم.
یکشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۱
تسخير ذهن
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر