پنجشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۱

منصور


امروز بعد از غروب كه رفته بودم مدرسه م با بچه‌ها كلي گپ زديم و جوك گفتيم و خنديديم. از دوره ما 6-7 نفر بودند به اضافه دوستان ديگه. واقعا عجيبيه از دوره‌هاي 18-19 هم ديگه فارغ التحصيلان نمي‌يان. ولي ما يازدهييها پاي ثابتيم. 1-2 تا بچه‌ها سر بسر وبلاگ من هم مي‌ذاشتند باحال بود.جريان ماساژ هم كلي سوژه بود. بعدشم شير پسته بابا رحيم بود كه چسبيد.


راستي امروز اژدهاي خفته هم مدرسه ميم بود. يكي از بچه‌هاي ما رو ديد كه عمران خونده بعدش هم حوزه علميه رفته! صداي خيلي خوبي داره. قاري فرآن هم هست. توي دانشگاه شريف هم كه بود كنسرت موسيقي سنتي داده بودند و اون خواننده بود. اژدها مي‌گفت اين پسره همون قاري قرآنه كه صداش خيلي خوبه، نبود؟ گفتم چرا. يكي ديگه از بچه‌ها گفت ما توي دوره‌مون از قاري قرآن داريم تا...هنوز حرفش رو تموم نكرده بود كه من يكي ديگه همزمان گفتيم تا فلان!!{...}. از خنده منفجر شديم.

هیچ نظری موجود نیست: