دوشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۱

باسن سوزن


شب به اصرار خواهرم با ماشين من رفتيم بيرون، مادرم نشست پشت فرمون ولي اصلا عادت نداشت با اين ماشين، با اين كه راننده خيلي خوبيه. فرمون هيدروليك باعث مي‌شد خيلي كنترل نداشته باشه رو ماشين. وسط بزرگراه زديم كنار و جاهامون رو عوض كرديم. موقع برگشت جلوي بستني فروشي توي يك فضاي كوچيك پيچيدم و ماشين رد شد. مادرم يهو ‌گفت اين ماشين از كون!! سوزن هم رد مي‌شه! مرده بودم از خنده.

هیچ نظری موجود نیست: