چهارشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۱

كلاغ


2-3 هفته است كه ساعت 3-4 نصفه شب ، بعضي از شبها، با صداي قارقار وحشتناك يك كلاغ كه به نظرم روي درخت چنار عظيم وسط حياطون نشسته از خواب مي‌پرم. اولش خيال كردم دارم خواب مي‌بينم. ولي واقعيه. شب اول كه خيلي وحشت كردم و خيال كردم كه اتفاق شومي افتاده. حالا اگر كسي تفنگ بادي خوب سراغ داره، ترجيحا با دوربين مخصوصش،‌ به من قرض بده، مي‌خوام مغزش رو بريزم كف بالش! چه حالي مي‌ده.از مزاحمتش هم خلاص مي‌شم.
اين وبلاگ رو ديدم كه درباره كلاغ نوشته يادم اومد كه اين مطلب رو مي‌خواستم بنويسم.

هیچ نظری موجود نیست: