ميرفتاح : ” 7- رسما دروغ ميگويد. من را هم ميبيند، ميداند كه من هم بودهام. باز بي اعتنا دروغ ميگويد. من و او با هم منطقه رفته بوديم. جايي افتاده بوديم كه نه توپي در كار بود، نه خمپارهاي، نه چيزي. خودمان به شوخي ميگفتيم منطقه ما روي نقشه عراقيها روي پونز رفته است. آنها اصلا ما را نميبينند. با اين حال او رسما دروغ ميگفت و براي خودش سابقه جور ميكرد...دوباره ديدمش. حالا براي همه چيزهايي كه ميگفت مدرك دارد. ميخواهد كاره مهمي بشود.
8- رفتهام به اسلامشهر عقب كاري. ميبينم يك قصابي، گوشت تازه ميفروشد. وارد قصابي ميشوم و سفارش ميدهم. قصاب مشغول آماده كردن سفارش ميشود. زن و بچهاي وارد قصابي ميشوند. اين پا و آن پا ميكنند. دست آخر زن دويست تومن به قصاب ميدهد. قصاب نگاهي به من ميكند. نگاهي به زن و بعد نگاهي به بچه. دست آخر آشغال گوشتي را لاي روزنامه ميپيچد و ميدهد دست زن. بعد كه زن ميرود سر صحبت قصاب باز ميشود. چيزهايي ميگويد كه سفارش زهر مارم ميشود.
9-خبرهاي رسمي حال به هم زن شدهاند. پايين آمدن سن فاحشگي. مصرف حداقل 5 تن مواد
مخدر در روز در تهران. دزدي. اختلاس...
10-...
چهارشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۱
ميرفتاح - 5
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر