صبح جمعه به زور از خواب كنده ميشي. ساعت 9:40 بود. خوابهاي پرت و پلايي از تصادف و رانندگي ديدي! پس از 3-4 روز رانندگي ميكني. براي سالن فوتبال شيريني ميخري. فوتبال هم خوب بود. ولي چون كفشت خيس بود با كفش ديگهاي بازي ميكني ولي بد هم نيست. (85). دائيت وسط فوتبال قاطي كرده بد فرم! بد بازي ميكنه و همهاش دعوا ميكنه. تقصير بچهها بود كه زياد سرش غرغر كردند. تو هم شايد اگر1-2 سال پيش بود غر ميزدي و دعوا هم ميكردي باهاش. (چون حاضر نبود كه گلر بره وايسته) ولي حتي يك كلمه هم نگفتي. بقيه رو هم به آرامش دعوا كردي. دائيت وقتي هم رفت تو دروازه سيگار دود ميكرد. در حين گلري!! اعصاب معصاب نداره. يه كم بچهها هم رعايت بزرگ - كوچيكي رو نميكنند. بعد از فوتبال. مياي خونه و آماده ميشي براي رفتن بيرون. ميري دنبال يكي از دوستات. بعد از سوار شدن دوستت ، وسط راه ميبيني دير شده به يكي ديگه از دوستات، بعد از كلي معطلي پشت تلفن عمومي كه يارو داشت با دوست دخترش حرف ميزد! تلفن ميزني كه خودش بره ، چون دير شده. تقريبا همه با هم ميرسين به محلي كه قراره فيلم نمايش بدين و جلسه داشته باشين. سالن رو تاريك ميكنين. جلسه توي سالن بغل برگزار ميشه . بچهها شماره جديد نشريه داخلي رو كه تو اين دفعه توش دخالت نداشتي توزيع ميكنند. شرمنده ميشي، چون اسمت رو نفر اول جزو همكاران زدند. دچار عذاب وجدان ميشي.ولي چندان انگيزه نداري براي كار نشريه. چون مخاطب خيلي كمي داره و اين تو رو بيانگيزه ميكنه ضمن اينكه حوصله هم نداري. دلت براي احسان مصباح هم تنگ شده در ضمن. نيومده بود . بعد فيلم ” سرقت در 60 ثانيه“ رو همه با هم ميبينيد. اونقدر هم كه اژدهاي خفته ميگفت فيلم قشنگي نبود. بيشتر بدرد ماشين بازها و ع شق سرعتها و افرادي كه رانندگي براشون يه جور مديتيشنه!! - مثل خود اژدها - ميخورد. فيلم چند جا گير ميكرد و هر بار تو حرص ميخوردي و عذاب ميكشيدي، چون سي دي رو خودت آورده بودي. ديشب يه چك سريع كرده بودي ولي اينقدر گير نداشت. موقع برگشت هم باز با يكي از دوستان با هم برگشتين و ...بعدش كه رسيدي خونه تازه نشستي مثل خوره ها بازي استقلال - نفت رو كه زده بودي ويدئو ضبط كنه و مخصوصا نتيجهاش رو گوش نكرده بودي ديدي. استقلال برد. بعدش نسكافه و شكلات رو ميزني تو رگ! بعد وبلاگ مينويسي. و بعد داري مينويسي كه وبلاگ مينويسي!!خسته هستي، ولي روز و شب خيلي خوبي بود.فردا هم شب خوبي خواهد بود. حتما. ايام به كام باد.
شنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۱
سكوت و Era
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر