دوشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۱

ميرفتاح - 4


ميرفتاح : ” 5- پشت چراغ قرمز توقف كرده‌ام. ماشين پشت سرم بوق مي‌زند. با دست اشاره مي‌كند كه مي‌خواهد سمت راست بپيچد. ول كن نيست. صداي بوقش اعصاب همه را خورد كرده. مي‌روم جلوتر و روي خط عابر به طور اريب مي‌ايستم. يك موتوري براي رد شدن از چهارراه مسيري را انتخاب كرده كه فكرش را هم نمي‌كنيد. با دسته موتور ناخود‌اگاه يكي از آينه هاي كناري را مي‌شكند. حتي بر نمي‌گردد نگاه كند.چراغ آن طرفيهاكه زرد مي‌شود. همه دستشان را مي‌گذارند روي بوق. آن طرف افسر راهنمايي رانندگي به خاطر توقف روي خط عابر پياده جريمه‌ام مي‌كند.



6- ماشينها به طرز وحشتناكي بوق مي‌زنند و خود را به منتهي اليه سمت راست مي‌رسانند. ترافيك سنگيني نيست،‌ اما اين حركت ماشينها راه را بند آورده است پيش خودم مي‌گويم مردم اين‌قدر وضع ماليشان بد شده كه همه مسافر كش شده‌اند. با پرايد، با گلف، با پژو، حتي با بي‌ام‌و. اما خيلي زود مي‌فهمم كه موضوع مسافر نيست. نزديك است من هم بي‌اراده برايش بوق بزنم. نگاهي به سر و ضعم مي‌كنم، شرمنده مي‌شوم و سعي مي‌كنم از مهلكه دور شوم. اما صد متر جلوتر باز همين مسافر و همين مسافر كشها.“

هیچ نظری موجود نیست: