پنجشنبه - 2- مرگ (سياه
ساعت 5 ميري مدرسه م، تصميم نداشتي بري چون ميخواي بري عروسي. ولي يادت مياد كه بايد قسط وامت رو بدي. پس ميري. از دور پلاكارد سياه و عكس و آگهي ترحيم رو روي در مدرسه ميبيني. دلت هري ميريزه پايين . خدا خدا ميكني كه طرف آشنا نباشه. قيافه رو كه ميبيني ميشناسيش. هر چند اسمش رو هيچوقت نميدونستي. ” دلالت “ . دانشجوي هوا و فضا دانشگاه پلي تكنيك و فارغ التحصيل دوره 18 مدرسه م. ماشينشون توي جاده شيراز چپ كرده ، خودش و مادرش و برادرش فوت كردند. پدر و خواهر و يه برادر ديگه آش و لاش توي بيمارستان. فاجعه. تو يادت مياد كه اين پسر رو بارها توي فوتبال ديدي. با اينكه هيچ استعدادي توي اين رشته نداشت!! ولي هميشه مياومد بازي ميكرد، حتي يادت مياد كه چند بار هم سر نوبت تيم با هم كلكل هم كرده بودين. آخرين تصويري كه از اون يادت مياد اين بود كه توي يه تيم فوتبال با هم بودين . تو دفاع و بعد دروازهبان وايستاده بودي و اون نوك حمله بود. مقادير بيشماري گل رو خراب كرد و تو حرص ميخوردي. ” بابا اين ديگه كيه!! “. حالا اون آدم ديگه زنده نيست. همين. توي مدرسه مجلس ختم بر قراره و بچهها اكثرا حالشون گرفته است. فوتبال هم تعطيله. تو و بچهها يه كم شوخي ميكنين كه جو بشكنه. اول مرگ و حالا داري ميري به مراسم پيوند دو نفر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر